نگاهي به ديوان رضي الدين نيشابوري، شاعر قرن ششم
نگاهي به ديوان رضي الدين نيشابوري، شاعر قرن ششم
تصحيح و توضيحح: ابوالفضل وزير نژاد، انتشارات محقق، مشهد،چاپ اول ،بهار 82 .
دكتر هادي اكبرزاده
بنا به گفته تذكره نويسان (( استاد الائمه)) رضي الدين ابو جعفر، محمد نيشابوري از فقيهان و دانشمندان و شاعران قرن ششم است كه تاريخ وفاتش را يكي از روزهاي سال 598 (ه.ق) نوشته اند.[1]بسياري از بزرگان و تذكره نويسان از او با تعابير و عناوين و اوصاف ستايش آميز ياد كرده اند . عوفي مي گويد: ((از ابتداي عالم تااين غايت بر فلك علم، خورشيدي از او تابنده تر و در ميدان بيان، سواري ازو تازنده تر نبوده است .صاحب قران عالم علم بود كه آفريدگار - سبحانه و تعالي- در علم بر بصر بصيرت وي چنان گشادي كه تا منقرض عالم هر كس كه لم ولانسلم مي گويد همه از در درياي فضل او مقترف خواهند بود و به تقدم و پيشواي او معترف و چون طبع لطيف از او استنباط دقايق معاني فقه و احكام و استخراج نكات نظر و حل اشكالات آن سآمتي آوردي گاه گاه احماضي كردي و براي تشحيذ خاطر و تفكر طبع قصيده اي نظم كردي و شعري پرداختي (( فللّه درّه ما انقي درّه)). هزاران جان فداء طبعي باد كه اگر در مسايل خلاف نكته اي نويسد همه علما آن را بر جان نويسند و اگر در لطايف اشعار تنوقي كند همه فضلا آن را بر ديده نهند و او را به دو لغت شعرست و شعر تازي او اندك است.)) [2]همچنين مي گويد:(( اشعار فارسي رضي الدين در نهايت عذوبت و سلاست است و او را بايد در طبقه اول از قصيده سرايان شمرد))[3] اين تذكره نويس تعداد ابيات ديوان رضي الدين را قريب 4000بيت دانسته است و ذكرياي قزويني نيز در آثار البلاد در ذكر نيشابور مي آورد: (( به آن جا نسبت دارد امام علامه رضي الدين نيشابوري پيشواي دانشمندان و استاد البشر. در حلقه ي درس او، چهار صد فقيه فاضل به شاگردي مي نشستند او در تدريس روشي داشت كه پيشينيان ندانشتند پيش از او مناظره قانونمند نبود و او بر اي آن قاعده نهاد ، از اين رو شاگردانش از هم روزگاران خويش برتر بودند او بر هر كسي كه نام فقيه دارد منت دارد زيرا فقيهان پس از وي راه او را رفته اند.)) [4]
درديگر تذكره ها نيز آمده است: (( رضي الدين عالمي كامل بود كه در درس او هفت صف از طلاب علم مي نشست و به همت كريمانه او حوايج هر يكي مهيا مي گشت)) [5]امين احمد رازي نيز به تقليد از عوفي در هفت اقليم مي آورد : (( استاد الائمه رضي الدين از فحول رجال بوده چه از ابتداي وجود آدم و حدوث عالم تا اين دم بر فلك علم ،خورشيدي از او تازنده تر نيامده چون طبع لطيفش را كه منبع انهار فضايل و فصاحت بوده به واسطه استنباط دقايق فقه و استخراج نكات و حل معضلات آسايشي روي دادي هر آينه جهت تشحيذ خاطر و طبع قصيده اي گفتي يا قطعه اي پرداختي....))1 بعدها نيزاستاد فروزانفر نوشت رضي الدين از اجله فقها و علماي قرن ششم بشمار است و او علاوه بر مراتب علم و دانش ،داراي ذوقي سرشار و طبعي لطيف بود و اشعار نيك مي سرود و بيشتر مهارت او در قصيده و قطعه مي باشد . مولانا جلال الدين اين بيت رضي الدين
گلي يا سوسني يا ماهي نمي دانم از اين آشفته بيدل چه مي خواهي نمي دانم
را در دفتر ششم مثنوي موضوع حكايتي لطيف قرار داده2.))[6] استاد زرين كوب نيز در كتاب از گذشته ادبي ايران مي نويسد:(( رضي الدين نيشابوري در عصر خود از ائمه فقه بود و در علم خلاف تبحر داشت. به فارسي و عربي شعر مي گفت . در جواني ساكن بلخ بود و از آنجا به سمرقند رفت و همانجا اقامت گزيد با وجود اهميت مقام علمي در شاعري هم شهرت يافت و اين كه مولف المعجم بارها از شعر او شاهد مي آورد اهميت او را در شاعري خويش نشان مي دهد.)) پس مي آورد: (( شهرت اين گونه علما و فقهاي عصر به شعر و شاعري از حيثيت اجتماعي شاعران اين عصر حاكي است . هر چند كساني از شاعران اين عصر مثل ظهير فار يابي و انوري و خاقاني از طرز تلقي اهل عصر از شعر و شاعري ناخرسند بوده اند.)) 3
آنچه از مقايسه مطالب تذكره نويسان با ديوان رضي الدين استنباط مي شود اين است كه اغلب تذكره نويسان بنا به سنت خود بدون توجه به ديوان رضي الدين سخنان اغراق آميز در حق او گفته اند اين مطلب نشانگر اين است كه تذكره نويسان در اغلب موارد نگاهي توصيفي داشته و بشتر از يكديگر تقليد كرده اند ودر ارزيابي شعر او نيز چندان راه صحيحي نپيموده اند و يا اينكه گويندگان اين فتاوي، ادبيان رسمي و درباري بوده اند كه تمام هم و غم شان سرودن شعر هايي در حوزه مديح صاحبان قدرت بوده است.اينان از شعر به((صورت ))آنهم با همان ملاك هاي رايج ميان خودشان توجه مي كرده اند4.از طرفي ارزيابي شعر در آن دوره ها با امروز تفاوت هاي چشمگيري داشته است و به همين خاطر است كه افراد ي چون امير خسرو دهلوي نيز طريقه رضي الدين را پسنديده و اذعان كرده اند كه در قصايد مدح به رضي الدين نيشابوري نظر داشته اند البته اين احتمال نيز وجود داردكه همانگونه كه بعضي از تذكره نويسان اشاره كرده اند رضي الدين آثار ديگر نيز داشته است كه در مرحله دوم زندگي خود سروده يا نوشته است.البته در نقد اين نظربايد گفت كه تذكره نويسي فارسي كه محمد عوفي در لباب الالباب قديم ترين نمونه موجود آن را عرضه مي دارد تا حدي به شيوه معمول در آثار تراجم نويسان عربي پرداز چون يتيمه الدهر و دميه القصر باخزري به جهت استغراق در عبارت پردازيهاي مصنوع و مبالغه آميز از اطلاعات مفيد و دقيق در باب احوال شاعران و اديبان خالي است بعدهادر دوره تيموري تذكره نويساني چون دولتشاه در تذكره خود به شيوه لباب الالباب كه از لحاظ نقد شعر و تاريخ ادبي فايده عمده اي نداشت نرفتندو در اين زمان به علت تجربه حوادث غريب و فوق العاده ي دوران تاتار ،ذوق عامه به قبول شايعات و نقل روايات افسانه اي در باب اشخاص تاريخي رغبت وآمادگي نشان مي داد و تمسك به مناسبت هاي ضعيف براي استطرادهاي طولاني كه دستاويز اظهار اطلاعات باشد و اقدام به نقل روايات عاري از نقد و تحقيق و احيانا مغاير با واقعيت تاريخي به نحوي كه مايه اعجاب خواننده گردد شيوه تذكره نويسي وي را از جهت تاريخي كم بها و از جهت نويسندگي غالبا ملال انگيز نمود .[7] به همين دليل است كه بعد ها در تذكره آتشكده آذر بيگدلي در مورد رضي الدين مي خوانيم:(( از فصحاي شعراي زمان خود بوده... آخر الامر ترك صحبت مردم كرده سالك طريق عرفان گشته است)) كه سبب انتباه اورا چنين آورده:(( چندي دل به جواني بازرگان سپرده در سفر ها همراه او بود تا اين كه در يكي از سفرها بيمار شد .گذار كاروان به بياباني هولناك خونخوار افتاده و چون همراهان او را محتضر ديده از حيات او نوميد و مجال توقف در آن دشت خطرناك نيافته نفري را بر بالين او گذاشته خود رفتند كه بعد از فوت به دفن او پردازد.آن مرد نيز از شدت خوف به اندك فاصله اي به دنبال آن كاروان رفت و آن فقير را آن شب در آنجا تنها گذاشت تا اين كه سحر رضي الدين چشم گشوده خود را تنها يافت وكسي را در بالين نديد.خود مي گويدكه: در آن حال با خود گفتم كه اگر چه از وفور گناه روي التماس ندارم اما كريمان هميشه به مقتضاي كرم از عاصيان جاهل و جاهلان عاصي درگذشته از ايشان عفو كرده اند و اشك ندامت و عرق خجالت بر رخسار روان كردم. ناگه ديدم كه شخصي نوراني از برابر من پيدا شد و پرسيد :چوني و چه حالي داري؟ گفتم: رنجورم و از يار و ديار دور .گفت :به خدمت معشوق حقيقي مشغول شو تا هرگز تنها نماني و تيمارمن بيمار كرده روان شد.من دامن وي گرفته از حال وي سوال كردم .گفت: سلام من به معين الدين حموي برسان و بگو برادرت مرا نزد تو فرستاد. اين بگفت و برفت.چون صبح شد خود را صحيح يافته از قفاي قافله شتافتم و به اندك فاصله اي به كاروان رسيدم . ايشان همگي تعجب كنان سوي من آمدند ومن به ايشان التفات نكرده روانه حجاز شدم و بعد از زيارت حرمين شريفين به خدمت معين الدين ،عم شيخ سعد الدين حموي رسيدم و تبليغ رسالت كرده مدتي در خدمتش بودم.)) [8]پس اگر تذكره نويسان قديم تر به تصوف وي چندان اشاره اي ندارند و بيشتر به توانايي او بر علم مناظره و فقه و اخلاق نظر دارند اما متاخرين براي او به دو مرحله از زندگي اعتقاد دارند : نخست شاعري قصيده سرا و عالم و دانشمند كه پس از مدتي تحول روحي در او بوجود آمده و يا دست غيبي او را به عالم عرفان رهنمون شده است چندان غريب نيست.اما حقيقت اين است كه از هيچ جاي ديوان موجود رضي الدين نمي توان به عرفان حكمت ذوق و مهارت و تخصص هنري وي پي برد. اشعارش بيشتر ستايشي است و بربسته كه شاعر خود نيز آن ها را ژاژ خايي ناميده است :
در يغا دريغا كه همچون درايي بريديم ره را به يافه درايي
زر و برگ بايد چو گل چو ندارم چو بلبل چه سودم از اين ژاژ خايي
در قطعاتش نيز گاه چون انوري تقاضاي دراعه و دستاري مي كند:
توداني كه با اين تن و سر مرا
به دستار حاجت ز درّاعه بيش
گاه در خواست (( وجه)) مي نمايد. در ديوان اشعار شاعري درباري است با مخاطبي سياسي . مخاطبين هنري و مردمي رضي الدين با اينكه مراتب فضل و فضيلت او زبانزد همه مورخان و تذكره نويسان بوده است بسيار كمند و ناچيز وتنهادر رباعياتش بيشتر به معاني عاطفي و ارائه زيبايهاي شعري توجه داشته و نسبت به بقيه اشعارش خالص تر و عاطفي تر است.
از آثار بجاي مانده او به فارسي ديوان اشعار است و كتابي به نام مكارم الاخلاق كه به وي نسبت داده شده است.از ديوانش كه عوفي مجموع ابياتش را 4000 بيت گفته و شامل قصايد ، ترجيح بندها، غزليات، قطعات و رباعيات و هزليات مي شود حدود 2625 بيت بجاي مانده است كه اخيرا با همت و كوشش آقاي ابوالفضل و زير نژاد با مقدمه اي فاضلانه همراه با تعليقات و توضيحات با مقابله شش نسخه تصحيح شده و از سوي انتشارات محقق مشهد روانه بازار شده است. آنچه در ذيل مي آيد نگاهي به تصحيحات و تعليقات اين كتاب است كه بيشتر جنبه استحساني دارد و اميدآن داريم كه اين نوشته براي مولف و اهل ادب خالي از فايده نباشد:
تصحيحات :
1- ص 45، بيت 66:
با قدر حاسد تو هم رتبتي نمودن تحت الثري تواند با خندق حصارت
با توجه به معني مصراع اول، مصراع دوم بايد بصورت (( تحت الثري تواند يا خندق حصارت )) باشد. شاعر مي خواهد بگويد(( تحت الژي يا خندق حصارت با قدر حاسد تو مي تواند هم رتبتي نمايد.))
2- ص 48، بيت 124:
زوفا چشم نمي دار م چون مي دانم كه وفا داري در شيوه خوبان عارست
درست مصراع اول (( زو وفا...)) است.
3- ص 49 ، بيت 152:
گرد نامه است كه شاه اهل هنر را گردست شكل تدويركه در پيكر هردينارست
ظاهرا(( گردست)) بصورت ((كردست)) صحيح است.
4- ص 50، بيت 176:
اي سروري كه دشمن اشتر نسب زتو اندر ممر حادثه چون خر به يخ برست
((اشتر نسب)) بصورت (( استر نسب)) درست است . بايد رابطه (( استر)) و((نسب)) و(( دشمن ممدوح)) را در نظر داشت.
5- ص 50 ، بيت 179:
ظاهر نمي شود ز پي حرز نام حق از بيم آن كه روي عدوي تو چون زرست
درست مصراع اول همان است كه در نسخه هند آمده است(پاورقي) : ظاهر نمي شود زر بي حرز نام حق....
6- ص 51، بيت 194:
خويشتن در خام نكند همچو دفتر هر كه او بر خلاف تو زماني خامه و دفتر گرفت.
نسخه هند كه در پاورقي آمده است صحيح تر به نظر مي رسد: خويشتن در خام بيند همچو دفتر هر كه او...
7- ص 51، بيت 201:
دامن عطفت چو بر خلق جهان گسترده شد دست عمر دير بازت دامن محشر گرفت.
((عمر دير باز)) بصورت ((عمر دير ياز)) صحيح تر به نظر مي رسد. در جايي ديگر دارد:
چو اندر شب دير ياز فراق مرابخت بيدار دل خفته شد (ص 140،بيت 1851)
8- ص 52 ،بيت 225 تا 229:
سر غيبي فاش در هر چار سوگه اين همه از كه زجاسوس كمانت
كند شد زو چرخ را دندان مكنت هر كه ذكرش رفت روزي بر زبانت
دركشاكش چون كمان باد آنكه خواهد تا كشد در دولت و رفعت كمانت
همچو شمشير آنك شددو روي با تو مالش از شمشير يابد چون كمانت
(( جاسوس كمانت)) اشتباه است و صحيح آن (( جاسوس گمانت)) است. ((گمان)) ممدوح به ((جاسوس)) مانندشده رابطه ((جاسوس))، ((سر)) ،((فاش)) و((چارسو)) را نبايد از نظر دور داشت. (( كمانت)) در بيت چهارم اشتباه است و بيت تكرار قافيه دارد چرا كه در بيت سوم نيز ((كمانت)) داريم درست آن (( فسانت)) است كه در نسخه هند آمده است:
همچو شمشير آنك شد دو روي با تو مالش از شمشير يابد چون فسانت
كه رابطه ((شمشير)) و ((دو رويي)) و ((مالش)) و ((فسان)) را بايد در نظر داشت.
9- ص 58، بيت 345:
چون رمه ظلم ديد شرزه عدلت تا بره تن در دهت نخست شبان برد
در مصراع دوم ((در)) زايد بر وزن است.
10-ص 60، بيت 396:
مفرش عدل تو بر عرصه عبرا گسترد مسند ملك تو بر قبه خضرا آورد
(( عرصه عبرا)) اشتباه است و درست آن (( عرصه غبرا)) است. بساط اغبر: زمين (معين).تناسب اغبر و خضرا نيز با مورد توجه قرار گيرد.
11-ص 61، بيت 417:
روي جام مي ولاله شد اگر پر خو شد ديده ابر صراحي بد اگر پر غم بود
در نسخه هند، پ (( پر خون/ ديده ابر و صراحي)) آمده است كه بر متن ترجيح دارد.
12-ص 62، بيت 432:
چرخ را بر دل او هرگز تشديدي نيست ورچه شادي ،همواره دروند غم بود
(( روند)) اشتباه است و درست آن (( درون)) است.
13-ص 63، بيت 444:
هزار فتنه برانگيخت نرگست خفته نعوذوبالله اگر خود يكي شود بيدار
((نعوذ و بالله)) بصورت ((نعوذ بالله)) صحيح است.
14-ص 67،بيت 544:
ننگ بادت ز شعاع اي قهر بادمسير شرم بادت ز مدارا اي فلك خيره نگر
درست مصراع دوم بصورت (( شرم بادت زمدار اي فلك خيره نگر)) است.بيت در متن يك هجا افزون دارد.
15-ص 69 ،بيت 586:
پشت بدهم چو جز اين روي ندارد حالي چه كنم چون بود اقبال نه ايدم ياور.
(( ايدم)) به بصورت(( ايندم)) درست است.
16-ص 69، بيت 588:
خاطر از مدحت تو عجز نمود و اين راه بس كه كرد ست از اين يارگيان را لاغر
(( يار گيان)) درست به نظر نمي رسد درست آن (( بارگيان)) است كه در نسخه هند نيز آمده است. رابطه (( باره))، (( عجز)) ،(( راه)) و ،(( لاغر)) را نبايد از نظر دور داشت.
17-ص 72 ، بيت 635:
بيار از آن لب چون لعل تا بياسايم ز تاب آتش او در هواي دي باحور
مصراع دوم از نظر دستوري درست به نظر نمي رسد و نقش دستوري (( با حور)) مشخص نيست با توجه به اين كه در بيت قبل مي گويد:
شراب لعل مروق بده پري رويا كه ديو رنج بلا حول باده گردد دور
مصراع اول بصورت(( بيار از آن چو لب لعل حور تا سازيم)) صحيح است كه در نسخه هندو پ آمده است در هر صورت (( بياسايم)) اشتباه است و بجاي آن بايد ((تا سازيم)) بياوريم.
دكتر صفا نيز در تاريخ ادبيات در ايران بيت رابه صورت ضبط كرده است:
بيار آن مي چون لعل خويش تا يابم ز تاب آتش او در هواي دي با حور[9]
18-ص 74،بيت 690:
ز بس كه حاسد تو چوب خورد، چون انگور همي بجوشد بر خود ز غم بسان عصير.
همان گونه كه در نسخه هندوپ آمده است بهتر است بجاي (( چوب خورد)) (( كوب خورد)) بياوريم. در بيت ديگري نيز رضي الدين از(( لگد كوب)) استفاده كرده است:
اگر چو غوره درين عزم خاميي كردم زمانه داد لگدكوب همچوانگورم.(ديوان رضي الدين ،ص 154)
19- ص 75 بيت 701:
نه از سماحت او مال را مجال فروغ نه از فصاحت او شرع را طريق گريز
با توجه به كلمات قافيهي قصيده كه ((... منير، كبير، سعير...)) مي باشد ((گزير)) درست است نه(( گريز)) .
20- ص 76، بيت 735:
فضل عدو تمام شد اكنون سماع كن حالي ولي مخلص خويش اي ولي نواز
(( حالي ولي )) بهتر است به صورت (( حال ولي)) كه در نسخه هند آمده است بيايد.
21-ص 78، ص 776:
هر آنكه با تو چو ابره نداشت خود را پيش لعاب وار كند خوف ،همچو آسترش
در توضيحات (( ابره)) به معني توي زيرين قبا و كلاه و مانند آن ( معين ) آمده است كه اشتباه است. ابره به معني رويه لباس، مقابل آستر است. با توجه به (( ابره))، (( آستر)) و (( پيش)) در مصراع دوم (( لعاب وار)) درست به نظر نمي رسد. همانگونه كه در نسخه هند آمده است (( نقاب وار )) صحيح است.
22-ص 80 ، بيت 806:
جانش عقاب چارپرت را كند شكار هر گه كه پوشد آن زره همچو دام خويش
تصحيح مصراع اول بصورت (( جانش عقاب چارپرت را شود شكار)) صحيح است كه در نسخه هند آمده است.
شاعر در بيت قبل مي گويد:
خود را عدو بر آتش تير تو مي نهد چكند چو سير گشت از اين كار خام خويش
پس ، جان دشمنت شكار عقاب چارپرت (تير) شود....
23-ص 82، بيت 852:
نوش بادت كه جهان را تو همي داني خورد د شمنت تير خورد ليك همه بر سگال
((سگال)) اشتباه است و درست آن (( سنگال)) است.
24-ص 83، بيت 881:
ز بهر خدمت اقدام مرخجسته توست كه كرد آيينه مهر خاك را صيقل
(( مر خجسته)) نادرست است و صحيح آن (( فرخجسته)) است. ( در نسخه هند وپ نيز اينگونه آمده است.)
25-ص 86، بيت 930 .
مخالف تو چه گويم ازين بترد دگرش كه اسم كين و خلافت بترسد ازدشنام
مصراع اول بصورت (( ازين بتر دگرش )) صحيح است.
26-ص 86، بيت 941:
از سروسروچمن سوسن حاصل كردم وزبر مشكل ختن لاله نعمان ديدم.
با توجه به ((از بر)) درمصراع دوم، مصراع اول بصورت (( از سر سرو چمن.... )) صحيح است و مصراع دوم (( مشك ختن )) درست است نه مشكل ختن.
27-ص 87، بيت 955:
هر كجا از گل خلق تو يكي غنچه شكست اندر آن موضع صدر روضه رضوان ديدم.
(( غنچه شكست )) همانگونه كه در نسخه (( پ)) آمده است بصورت (( غنچه شكفت)) مناسب تر است.
28-ص 87 ، بيت 959:
تير عدل تو به عالم دروسندان بر جاي / اينت ا حكام وضلالت كه زسندان ديدم.
درست مصراع دوم (( احكام و صلابت)) است كه در نسخه هندو پ آمده است.
29-ص 87، بيت 966:
ماه پي خاك جناب تو چنان تنك آمد كه بر او دايره خرمن زندان ديدم.
مصراع اول بصورت (( ماه بي خاك جناب تو چنان تنگ آمد)) صحيح است كه در نسخه هند نيز آمده است.
30-ص 89، بيت 1014:
يك ذره كردگار تو را چون نداد سنگ پيكان غمزه را به چه بر مي كني فسان
(( به چه بر مي كني فسان)) بهتر است همان گونه كه در نسخه هند آمده است بصورت (( به چه رو مي زني )) بيايد.
31-ص 89، بيت 1016:
در سر هر آنكه مغز وصال تو داشت در امروز باد مي بردش گرد استخوان
(( در)) دوم بصورت (( دي)) صحيح تر است نوشته شود كه در نسخه هند آمده است.
32-ص 92، بيت 1075:
مخالف ار چه به مروست جان به شاه دهد كه شهر مرو از اين روي نام شد شهبحان
((شهبحان)) اشتباه است و صحيح آن (( شهجان)) است. شهجان يا شاهجان معرب شاهگان يا شايگان است كه لقبي بوده است كه به شهر مرو داده اند .( معين)
33-ص 101 بيت 1267:
مياز دست بر رگ محل شاهان دست منه ز منصب اقران خويش بيرون پاي.
مصراع اول بصورت نسخه هند (( ميازسوي محل بزرگ شاهان دست)) صحيح است. در متن تكرار (( دست)) وجود دارد.
34-ص 104، بيت 1343:
رز و برگ بايد چو گل چون ندارم چو بلبل چه سودم از اين ژاژ خايي
((زر)) درست است نه(( رز)).
35-ص 122، بيت 1563:
برج آن خوشه گندم را كاندر فلكست از فراق شرفش دانه ارزان بينيد
با توجه به قافيه هاي (( روشن))، ((دشمن.... )) ، (( ارزن)) صحيح است نه(( ارزان)) .
36-ص 127، بيت 1583:
قدر من بنده تو داني و بجز تو در دهر هيچ مكرم به گز عقل نه پيمود مرا
(( گزعقل)) در نسخه هند بصورت (( گز عدل)) آمده است كه صحيح تر مي نمايد.
37-ص 128، بيت 1595:
ز شعر عالي، تو بر سپهر، از آن گه من به خاكهاي در از شوق مي كنم طيبت
(( طيبت)) اشتباه است و صحيح آن (( طلبت)) است.
38-ص 131، بيت 1665:
به پيش علم قديمش گشاده چهره ابد هر آنچه در نظر عقل خلق درو پرده ست
در نسخه هند مصراع دوم بصورت (( از نظر پير عقل در پرده ست)) آمده است كه صحيح تر به نظر مي رسد.
39-ص 131، بيت 1651:
تو راست تربيت بنده گردني همه عمر چوبنده بر كرم فضل تو وبال شده است.
(( گردني)) نادرست است و صحيح آن (( كردني )) است.
40-ص 132،بيت 1676:
پاي مرد امل اهل هنر نورالدين رحمت دردسر ورنج رهي كمتر هست.
(( زحمت)) درست است كه در نسخه هند نيز آمده است.
41-ص 135، بيت 1731.
چاكردرين سفر كه تورا در منازلش جز دولت و سرور جليس وضجيع نيست
(( وضجيع)) اشتباه است ،صحيح آن (( وضيع )) است.
42-ص 136، بيت 1764:
دوات تو چه مشك است و يوسفت لفظت عزيز سخن زان خجسته چه گردد.
با توجه به مصراع دوم بايد(( يوسف لفظت )) باشد. يعني لفظ به يوسف مانند شده است كه عزيز مصر مي شود.
43-ص 138، بيت 1804:
همي نشاند حاسد نهال مكروليك اميد هست تو زايزد كه آن به بر نرسد.
((تو)) در مصراع دوم زايد است.
44-ص 143، بيت 1911:
دريغا كه از عهد شادي گذشت كه گويي مگر هرگز آن خود نبود .
(( از عهد)) درست به نظر نمي رسد. درست آن (( آن عهد)) است.
45-ص 148، بيت 2004:
نان تو پخته است و اينجا آبت از سر روشن ست زين پس آب خود ببر، كت نان نيايد زان خمير. (( ببر)) ناد رست است و صحيح آن (( مبر )) است.
46-ص 150، بيت 2044:
چو گلبرگ عفو اندر آكنده اي گه خشم چون غنچه پيكان خويش
(( چو گلبرگ)) اشكال دارد و صحيح آن (( به گلبرگ)) است.(نسخه پ)
47-ص 157، بيت 2183:
منت قناعتم را گز گنج بي قياس در زير بار مكرمت هيچ حسن نيم
(( گز گنج)) اشكال دارد وصحيح آن (( كز گنج )) است.
48-ص 159، بيت 2227.
سيف دين اي كه خطيب خردو دانش و عقل بي تو نتواند بر منبر دانش رفتن.
(( دانش)) اشتباه است. و با توجه به قافيه هاي ديگر (( اعلي رفتن، معني رفتن ...))صحيح آن (( منبر دعوي رفتن)) است كه در نسخه هاي هندو پ آمده است.
49-ص 160 ، بيت 2250
اي سزاي شرف تو تو مي داني خادم خويش را سزا كردن
يكي از دو (( تو)) اضافي است.
50-ص 168، بيت 2330 .
كار دهقاني من گر ز تو چون تير نشد نتوان ديده كمان گله بر خيره به زه
((نتوان ديده)) در نسخه هندو پ بصورت (( نتوان كرد)) آمده كه صحيح تر مي نمايد.
51-ص 173، بيت 2439:
گر خسته دلم خدمت دلداري خواست با ما زچه خلقي ز خصومت بر خواست
(( بر خواست )) مصراع دوم بايد بصورت (( بر خاست)) نوشته شود.
52-ص 177، بيت 2511:
دشمن كه فتادست وصلت هوسش يك لحظه مبادا به طرب دست رسش
مصراع اول به صورت (( فتاد ست به وصلت... )) صحيح است كه در نسخه ((ح))و ((مج)) آمده است.
53-ص 189، بيت 2611:
هر صبح شوم به خلوت آباد سحر وزياد تو و مهر { } داد سحر
از مهر تو بر باد دهم جان عزيز گر بوي بر آورد به من باد سحر
به نظر مي رسد در جاي افتادگي بتوان(( دهم)) گذاشت.
تعليقات:
1- ص 47، بيت 93:
ابر چو رقت گرفت گفت كف او نيست از او بس شگفت زانكه لئيم است.
در تعليقات (( ليم)) بجاي (( لئيم)) آمده است و آن را شوخ و بذله گو ( معين ) معني نموده اند.
با توجه به وزن (( لئيم)) درست است.
2- ص 195، بيت در توضيح بيت 37:
بر روي نظم بنده نقاب خمول چيست چون در ثنات خوب ضميرست چون نقاب آمده است: كذا ؟ معني روشن نيست.
معني بيت: نقاب خمول ( تشبيه ) بر روي نظم بنده براي چيست؟ چرا كه در ثناي تو چون نقاب ( كه داراي ضميري زيباست) داراي روي زيبا مي باشد. ( آنچه در نقاب بوده چهره زيبا ست و شاعر مي گويد. چون اشعار من همانند نقاب در ثناي تو ضميري زيبا دارند چرا بر روي آنها نقاب گمنامي كشيده شده است.)
3- ص 208،در توضيح بيت 232:
اي سخا را دل همه از دستگاهت وي رجا رانك همه با سوز يانت
آمده است : سوزيان= سود زيان اسم مركب ، نفع و ضرر، سود و زيان به صورت صفت مركب به معني غمخور و مهربان ( معين)
- سود و زيان در اينجا به معني سود و منفعت است. ((كلماتي مانند (( نام و ننگ)) و ((سود و زيان)) كه از دو مفهوم متضاد بوجود آمده اند بار معنائي يكي از آن دو مفهوم را دارند با تاكيد و تكيه بيشتر . نام و ننگ به معني نام است و سود و زيان به معني سود. )) ( تازيانه هاي سلوك ، ص 287وص 439)
4- در تعليقات ص217 آمده است:
در بيت زير به نظر مي رسد كه (( سبا)) به معني هدهد است:
چون بازو چرغ چرغ همي داردم به بند گر در حذر غرابم و در رهبري سبا.
مصراع اول بصورت (( چون بازو چرغ، چرخ همي داردم به بند))مي باشد و مصراع دوم (( قطا)) ست نه (( سبا)) .
((غراب و قطا)) در عربي در ترس و رهبري مثل اند:
فلان احذر من غراب و اهدي من القطا.( گزيده مسعود سعد سلمان، دكتر توفيق هـ .سبحاني ،ص 81. )
5- ص 224،در توضيح بيت 570:
تو بهار آسا مي آيي و افكنده ز تو دشمنانت چو درختان ز مه تير سپر.
آمده است:
دشمنانت چو درختان و مه تير سپر: دشمنانت مانند درختان در ماه تير سپر مي اندازند. ماه تير= فصل پاييز كه درختان لخت مي شوند از برگ.تشبيه شده به دشمن كه سپر مي اندازد و تسليم مي شود.
- بصورت((دشمنانت چو درختان ز مه تير سپر)) درست است و اينكه نوشته شده (( فصل پاييز ... تشبيه شده به دشمن كه سپر مي انمدازد و تسليم مي شود)) نادرست است . شاعر دشمنان ممدوح را كه در برابر اوسپر مي اندازند به درختاني مانند كرده كه از تير ماه ( پاييز) سپر مي اندازند.
6- ص 226، در توضيح بيت 603:
براق شوق به يك تازيانه گرم كند نه كوه داند و هامون ونه بيشه بيند و جر
آمده: براق شوق ( اضافه توضيحي).
((براق شوق)) اضافه تشبيهي است . شوق به براق مانند شده است.
7- ص 233در توضيح بيت714 :
عزيز مصر مروت تويي به محض كرم مر اين بضاعت مزجاه بنده را بپذير
آمده است: عزيز مصر مروت ( اضافه تخصيصي )
- ((عزيز مصر)) اضافه تخصيصي است ولي ((عزيز مصر مروت)) يك اضافه تشبيهي نيز دارد. ((مروت)) به ((مصر)) مانند شده است.
8- ص 237 در توضيح بيت 969:
بي قبول تو من اي يوسف مصر اقبال غم بسي بيشتر از خسته كنعان ديدم
آمده است: يوسف مصر اقبال تركيب وصفي ساخته....
- ((يوسف مصر اقبال)) يك تركيب اضافي است كه هسته آن (( يوسف)) است و همراه دو وابسته ((مصر اقبال)) آمده است .يعني ((اقبال ))مضاف اليه مضاف اليه است .
9- ص 250 در توضيح بيت 1744:
مجلس منتجب الدين كه بود با جاهت خط جور فلك و قصد جهان نارايج
آمده است: خط جور : جام جم، جام جمشيد .... گويند اين جام هفت خط داشته و اسمهاي آن خطها اين است اول جور، دوم بغداد... و خط لب جام را از آن خط جورنهادند كه چون خواهند كه چون خواهندحريف بيندازند تا خط جور پر كرده مي دهند.( غياث الغاث )
- خط جور در اين بيت ارتباطي با خط هاي جام ندارد بلكه ((خط چيزي نارايج بودن)) كنايه از بي تاثير بودن آن چيز است.
4- آثار البلاد و اخبار العباد ترجمه ي جهانگير ميرزا قاجار ، امير كبير چاپ اول 1375ص 548